محل تبلیغات شما



برایت می نویسم دختر من بهار اشک های دفتر من مرا گفتی چرا چونی پدر جان چرا بی پرده در خونی پدر جان برایت گفتنم یک بار کم بود؟ حراجِ حرفِ بی بازار کم بود؟ به سر فصلی کنم من این اشارت به انگشتی زنم خون در اسارت دو صد سرباز در دالان حسرت میان نیزه هاشان مرده غیرت به رویِ لشکرِ غمگین پاییز تب و میخانه و خونآبه سر ریز شبانِ خفته را بیدار کردند دو صد حلاج را بر دار کردند به قبرِ زندگان شمشیر بستند به چشم مردگان زنجیر بستند زمرّد را به خون دل کشیدند به ظلمِ دار،

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

رونق تولید 98